58

5 شنبه رفتم شهرستان برای تعطیلات

جاده پر بود از مسافر همه داشتن میرفتن انگار سمت شمال ل ل

وقتی رسیدم خیلی دلم تنگ شده بود برای خونمون

داداشم قد کشیده بود

داداش دیگه م هم اومد مرخصی سربازی

شادی تو چشمای مامانم بود

روز تاسوعا رفتیم خونه داداشم و با برادر زادم کلی خوش گذروندیم

عاشورا همش سرخاک بودیم تا ظهر تو امامزاده

شنبه هم من کار اداری داشتم موندم و دیروز برگشتم هر چنددلم نمیخاست برگردم اما دلم برای خونم تنگ شده بود دوگانگی گرفتم

زندگی این روزای من ارومه و پر از حس های خوب

لباس ورزشی خریدم که برم پارک بدوام تا استرسا و ناراحتیا دور شه ازم


نظرات 3 + ارسال نظر
مهناز سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 09:38 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

امیدوارم زندگیت همیشه سرشار از حسهای خوب و مثبت باشه

ممنون برای توهم سرشار از روزای شاد باشه

دلارام دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 14:55

خوشبخت بشی عزیزم

قوربونت همچنین شما صاحب یه نی نی صالح شی

دل آرام دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 14:12 http://mrs-delaram.blogsky.com/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.