عیددد95

تواین روزهای اخرسال همه در حال دوییدن و خریدنن.من تمیزکاریاموکردم.چیزی نخریدم.در ارامش و سکون غوطه ورم.خداروشاکرم که ارامش نصیبم شده.خبر خاصی نیست.فردا هم اداره ام.بعدش میرم خونمون.نشستن تو اتوبوس و رفتن پیش خانواده دو حس متضادن.اتوبوس بد.خانواده خوب.همه دنیا همینه خوب و بد کنار هم.ارزوی توفیق و سلامتی دارم بذتی همه جوونا و خواننده های اینجا.سعادت نصیبتون و عیدتون مبارک

اتفاقی رد میشدم

به خاطر اتفاق پلاسکو یکهو به ذهنم رسید پنج شنبه اینجا بنویسم

نمیدونم اخرین مطلبم مربوط به کی بوده

اما میدونم حداقل در نیمه دوم سال ننوشتم

بعد از عمل بینی و دوران نقاهتش که هنوزم ادامه داره خونمو عوض کردم . یه خونه خیلی ساکت نقلی دردر محلی نزدیک اداره گرفتم که از خونه راضیم. سکوت زیادی تو ساختمون کوچه و محل وجود داره و باعث شده من از اداره که میرفتم بخوابم یا جمعه ها تا ده یازده (برخلاف همه عمرم) خواب باشم(من به صدا خیلی حساسم و سریع بیدار میشم)

در مورد بینی م هم همین ماه پیش رفتم و دکتر برام کورتون زد به خود بینی که خیلی درد داشت و گفت سر بینیت ورم داره کورتون میزنم اگر کوچیک نشدنیاز به عمل مجدد داره.حالا یک بار کورتون زدم که ورمم کمتر شده ولی هنوز نیاز به کورتون داره.

این مدت دوبار برای میکرونیدلینگ صورت هم رفتم که راضیم. فقط صورتم جوش زده که هر روز دارم با سرکه سیب میشورم. جلسات لیزر مو هم همچنان میرم.

این مدتی که گذشت دیدم این خونه زیاد می خابم و درس نمیخونم  درنتیجه عزمممو جزم کردم و هر روز بعد از اداره میرم کتابخونه که البته کار اسونی نیست و ساعت یازده هر روز قهوه میخورم تا وقتی تعطیل میشیم خابم بپره

چند مورد هم خاسگار معرفی شدن که ندیده رد کردم . واقعا همون مورد قبلی رو هنوز نتونستم هضم کنم.

چند بار هم حرم رفتم و برای همه  دعا کردم.واقعاگشایشی در کار همه حاصل شه علی الخصوص جووونا


پاساژ پلاسکو

خبر اتیش سوزی پلاسکو قلبمو سوزوند و به درد اورد.ب طوری که الان  کتابخانه ام که درس بخونم اما حواسم اونجاست

برای همه هم وطنانم ارزوی سلامتی دارم و برای گرفتاران در این اتش وسوزی و اتش نشانان ارزوی گشایش و تندرستی.عمق فاجعه گوشی بازی  رو با دیدن عکس سلفی بگیران که مانع امداد رسانی ان درک میشه کرد.

تیرو مرداد

اوه اوه چه خاکی گرفته وبلاگو

خرداد ماه بعد سفرم ماه رمضون شروع شد و با گرمای نفس گیر مشهد شروع شد.

خرداد ماه رفتم دندون پزشکی و اونجا دکتر بهم گوفت رو دندونات لکه سفید هست برو  پزشک گوش و حلق و بینی من هم رفتم و بعد از عکس مشخص شد انحراف بینی دارم و بعدش وقت دادن برای عمل که افتاد 27 تیرماه

ماه رمضون روزای اخرش واقعا سخت شده بود برام و خیلی گرممم بود روزهای اخر خیلی سر درد داشتم و گلوم خشک بود همین منجر شد به یه گلو درد که فقط از یه نقطه گلوم درد میکرد بدون ابریزش و تب و سرفه و خلط دو نوبت رفتم پزشک و انتی بیوتیک مصرف کردم اما خوب نشدم

دیگه بعد ماه رمضون شب کاریهام تموم شد و نزدیک عمل شدم و استرسم زیاد شددددددد و گلومم همچنان درد میکرد

روز قبل عمل رفتم دکتر و شرح سابقه دادم و گوفتم فردا عمل دارم و اب دهنمو نمیتونم قورت بدم و دکتر دوتا پنی سیلین داد بهم که یه امپولو ظهر زدم 800 و یکی رو شب 1/2

روز قبل عمل رفتم و یه ابمیوه گیری فیلیپس خریدم و از هفته قبل عمل همه خونرو تمیز کردم خریدهارو انجام داد و اب میوه هارو   گرفتم

به خانوادم هم چیزی نگوفتم

شب قبل عمل اصلا خوابم نمیبرد استرسم از عمل نبود از بی خبری مامانم بود

صبح روز عمل با اژانس رفتم بیمارستان و دوستمم که عمل داشت اومد اونم فقط به برادرش گوفته بود

کارهای پذیرش رو انجام دادیم و ساعت یازده رفتیم تو بخش و لباس هار پوشیدیم

ما علاوه بر انحراف زیبایی هم  میخاستیم انجام شه ولی در حد مختصرکه تابلو نباشه

تو اتاق چهار تخت بود دو تخت کناری فقط زیبایی عمل داشتند

با دوستم رو تخت دراز کشیدیم و کلی عکس گرفتیم و اهنگ گوش دادیم

نفر اولو ساعت دوازده بردن اتاق عمل و گوفتن ترتیب خاصی نداره

هشت نفر بودیم که با این پزشکک عمل داشتیم

نفر بعدی از اتاق ما من بودم ساعت یک ونیم رفتم اتاق عمل

دوستم زنگ زد به یه دوس دیگه مون که بیاد برای بعد عمل کنارمون باشه

من وارد اتاق عمل شدم کمی نشستم و اومدن انژیوکت زدن به دستم کارشناس اتاق عمل اقای سن بالایی بود که فک کنم مسئول روحیه دهی به مریض ها هم بود وقتی محل کارمو پرسید و فهمید همکاریم شروع کرد به حرف زدن و یه کاری داشت که واحد ما باید انجام میشد در نتیجه صحبت به درازا کشید و وقتی اسممو خوندن برم رو تخت بخابم منو به همه معرفی کرد و گفت از همکارای کجام.دکترم اومد و کمی باهام صحبت کرد بعد یه سرم بهم وصل کردن یهو حس کردم تلخ شد دهنم و دارم بیهوش میشم . دیگه نفهمیدم یهو با صدایی بیدار شدم خانم فلانی برو رو تخت میخایم ببریمت تو بخش.پرسیدم ساعت چنده گفتن چهارونیم گفتم اوه من سه ساعته بیهوشم.(عملم چهل و پنج دقیقه طول کشیده بود بقیش ریکاوری نگه داشته بودن تا هشیار شم)

بعدم گفتن عملت خیلی خوب بوده و دکترت خیلی راضی بود ان شالله خودتم راضی باشی

رفتم تو بخش

اونجا دوست دیگه م هم اومده بود و رو صورتم ژل خنک گذاشتن که ورم نکنم

ومن هی میگوفتم ساعت چنده میگوفتن چهارونیم من کاملا هشیار بودم ولی چشمام باز بود اما چیزی نمیدیدم.

به دوستم گوفتم اصلا نترسیا خیلی خوب بود من خیلی ارامش داشتم بعد بهوش اومدن و اصلا استرس نداشته باش

یه ساعتی گذدشت اسم دوستمو خوندن رفت. بعدش به گذاشتن ژل گذشت

مامامنم زنگ زد نمیتونستم خوب صحبت کنم گفتم گلوم درد میکنه دگتر رفتم اونم گوفت خیلی اوضاع گلوت خرابه چرا اینجوری شدی

علت اینکه به مامانم نگوفتم این بود که نمیخاستم ناراحت شه و پشت در اتاق عمل مثل بقیه مامانای اونجا راه بره حرص بخوره گوفتم به هوش بیام میگم

بعدش شروع کردم ب حرف زدن با دوستم و هی خون اومد از بینیممممم

و هی ژل گذاشتم دوساعت بعد دوستمو اوردن درحالی که به هوش نیومده بود و هذیون میگوفت

این دوستم روان شناس کودکه و مشاوره میده همش اسم بچه های مرکزو میگوفت و از اونا حرف میزد

بهیار اومد گوفتم چرا انقد دوستمو زود اوردین گوفت الان موقع تعویض شیفته زود اوردنش

دیگه شروع کرد این دوست دیگم برا هردومون ژل گذاشتن یه فرفره ای بود تند تند به ما اب میداد بخوریم و ژل هامونو عوض میکرد

بعدش گوفتن بلند شین راه برین

راه رفتیم و سوپ کمی خوردیم دیدن تهوع نداریم مرخصمون کردن

ادامه دارد...


83

رفتم مسافرت

بسیار عالی بود.

رفرش شدم.

همسفرخیلی مهمه.که خداروشکر بی نصیب نبودم.

ماه رمضونه و هنوز تنظیم برنامه زندگی رو ندارم.

خمیازه میکشم.

خوشحالم که تونستم روزه بگیرم.خودش یه تنوعیه برام.