4

دیروز رفتم جمعه بازار کتاب و کتابی روکه میخاستم قبل عید بخرم 22تومن رو خریدم 2 تومن اونم نو دست نخورده قاطی کتابای اوراق بود هرچی برداشتم نگاش کردم دیدم سالمه نو هم هست

بعدش رفتم دندن پزشک نوشت تو دفترچم برای بیمه تکمیلی

اومدم خونه گرم بود خوابم نمیبرد به زور خوابیدمدوساعت بعدش رفتم شیفت برای افطار و سحر یه پرس چلو کباب کوبیده دادن بودن یه پرس قورمه سبزی مسقطی پنیر کره خرما......این همه غذاااااااااااااااا مگه از قحطی اومدیم

من که نصف پرس سحر خوردم بقیشم گذاشتم یخچال بمونه دست نخورده

کارم تا 12 طول کشید بعدش بیخواب شده بودم شدید خوابیم نمیبرددو خوابیدم تا دونیم بیدار شدم سحری و نماز بعدشم خوابم نبرد تا خود صبح.صبح خواستم بیام این اداره شیفت صبحو همه تنم ورم داشت نمیدونم چرا.امشبم شیفتم جای همکارم که ازمون داره باید برم دو شب پشت هم شیفت خیلی سخته

3

خیلی دلم میخاست برم خونمون جمعرو اما فردا شب شب کارررررم دو شب دیگه شب کار ی دارم بعدش دیگه تعطیلم تا اول مهر و فقط صبح کارم داره ساع ت اداری تمومیشه

تا شنبه صبح بدرود

2

پست تکراریه اما دوسش دارم

زن... زن... زن که باشی ، عاقبت یک جایی ،

یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلیهِ یک نفر می شود !

... و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛

حتی برای نوازش نکردنش !

تو می مانی و دلتنگی ها ،

تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .

سراسیمه می شوی ،

بی دست و پا می شوی ،

دلتنگ می شوی ،

دلواپس می شوی ،

دلبسته می شوی ؛

و می فهمی ،

نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...

یهِ یک نفر می شود !...

و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛

حتی برای نوازش نکردنش !

تو می مانی و دلتنگی ها ،

تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .

سراسیمه می شوی

، بی دست و پا می شوی ، دلتنگ می شوی ،

دلواپس می شوی ،

دلبسته می شوی ؛

و می فهمی ،

نمی شود "زن" بود و عاشق نبود

1

دیروز ساعت یازده رفتم کلاس ضمن خدمت و سرکلاس همش چرت میزدم و اصلا گوش نمیددم چون یه کارشناس ارشد هم پایه و هم رشته خودمون اومده بود توضیح میداد که خب اطلاعاتش همونی بود که ما داشتیم و بارها خوندیم

همش چرت میزدم و فکر میکردم زمان ماه رمضونه چطوری برنامه ریزی کنم که خواب الو نشم و ساعت اریم که کم نشد

ساعت دونیم رسیدم خونه دوتا کلید تو کیفمه همیشه

هرکودوم یه جیب اولیو گشتم نبود دومیو گشتم نبود

زنگ همسایه رو زدم باز کرد رفتم بالاااااااااا با چاقو هر کاری کردم در باز نشد قفلمم که کامپیوتری ی ی

زنگ زدم به یکی از همکارای اقا در واحد دیگه که میدونستم دیر میره خونه ش همیشه و اینم بگم کلید یکی از اتاقای دیگه به اتاق مامیخوره و گفتم لطفا برید به فلان همکار بگین کلیدشو بده در اتاق مارو باز کنید کلید منو ببینید رو میزمه

بنده خدا رفت و بعد زنگ زد اون همکار نبود وی هم اتاقیت بود شانست(نتظر شوهرش بوده که بیاد) کلیدو با آژانس فرستاد رفتم بالا کولرو زدم رو کاناپه لم دادم اولش از تشنگی و گشنگی خوابم نمیبرد بعدش خوابیدم  از سه و نیم تا هشت بیدار شدم دوش گرفتم افطارو نماز و قران . سحری کمی بخار پز سبزیجات گذاشتم و بعد هایده گذاشتم یاد سال اولی که با صورتی اشنا شده بودم و مینشستیم شبا تا صبح بهحرف زدن ومن همش اهنگ گوش میدادم مخصوصا هایده و مهستی با اهنگاش خاطره ها دارم تا دو شب ایده گوش دادم و روحشو شاد کردم با بعضی اهنگاش اشکام سرازیر میشد ولی انرژی زیادی داشتم نشستم یه  درس زبان خوندم بعدش از دو به بعد تی وی روشن کردم برنامه سحری و غذا خوردم و نماز خوندم و خوابیدم الانم نسبت به دیروز حالم بهتره

برنامم مشخص شد از امروز ظهر ا میخابم شبا میشینم

جغد میشویممممممممممم

شیار 143

دیشب حین زبان خوندن فیلم شیار 143 رو دیدم

موقعی که سینما بود دل نداشتم برم ببینم چقد درد اور بود

دوست داشتم دیروز بهارستان تهران بودم

خوش به حال کسانی که به ارمانشون رسیدن ....

ما کجا ان ها کجا.....