46

خاطره اول مهر

خاطرات عید قربان بچگی ها

کودومو بگم

وقتی بچه بودم بابازرگم خدا بیامرز عادت داشت گوسفند رو قبل روشن شدن هوا بکشه

من هم روزای عید قربان صبحای زود بیدار میشدم و معمول بود این روز لباس نو میپوشیدم و از خون گوسفند یه دونه میزدن به پیشونی که من نمیزدم بعدم خورد کردن وتوزیع گوشت قربانی

ناهار عید قربان رسم بود جای ما آبگوشت.خوشمزه ترین آبگوشت ها در این روز خورده میشد

شهر ما معمولا همه گوسفند میکشتن تا چند سال قبل و توزیع میکردن.اون موقع که گوسفند ارزون بود

بعد تو این روز یه شور و نشاط خاصی تو شهر بود

الان که اومدم مشهد روزها یه جور دیگه ای میگذره.اصلا این دنیا با اون دنیا فرق داره به خاطر شهر بزرگ و ازدحام شاید.حس میکنم روزا زود میگذره

درگیر درمان چشمم هستم.