آب و آب و آب

یکشنبه صبح رسیدم مشهد و رفتم سرکار ظهر که رسیدم کولرو زدم و خوابیدم بیدارشدم باد داغ میزد رفتم چک کردم اب نداشت شیر ابشو بسته بود تعمیر کاری که قبل تعطیلات اومده بود

ابو باز کردم رفتم دوش کرفتم اومدم حاضر شدم کولرو خاموش کردم رفتم سرکار.

تا ساعت یک و دو هم بیدار بودم و بعدش تو اتاق استراحت خوابیدم ساعت 6 چشامو باز کردم طبق عادت ساعتو از رو گوشیم چک کنم دیدم اوووووووه یه عالمه تماس بی پاسخ خ خ خو یه پیام از همسایه طقه پایین با این متن که اب کولرو باز گذاشتی ریخته بیرون و داره از سقف ما چکه میکنه ساعت سه شبخودتو برسون منم اس دادم که ابو از کنتو قطع کن لطفا تا من برسم ساعت شش صبح

مسیر محل کار تا خونه خیلی دور بود یه آژانس گرفتم تا مترو بقیشم بامترو رفتمم نیم ساعته رسیدم دلم میجوشید برای کتابام م م متصور اینکه همه کتابام تو ابن حالمو بد میکرد

درو که میخاستم باز کنم چشامو بستم م م

باز کردم پریدم سراغ کتابام که کنار پنجره بودن دیدم سالمن ن ن نفس عمیق کشیدم ولی کتابایی که دم دستم بود شده بودن خمیر کاغذ فرشش پر اب هال تا نصف اب شیرکولر داخل اشپزخونس رفتم بستمش کولر هم پشت پنجره هاله دیدم به به باد خورده به پنجره شیر از کولر که با پیچ سفت بود اومده بیرون و همه خونه رو ابیاری کرده شیرو بستم رفتم کنتورو وصل کردم بعدم رفتم طبقه سوم دیدم به به سقشون تا نصفه خیسه عذر خواهی کردم و رفتم سرکار ظهر دلم نمیخاست برم خونه

رفتم اول خوابیدم بعد رفتم دندون پزشکی تا 11 شب بازم گفت فردا هم بیا شاید ده جلسه س دارم میرم هر بارم سه ساعت نوبت میشینم خیلی شولوغه

شب که برگشتم فرشو تنهایی با اون دل درد و کمر دردم جمع کردم خیس شده بود سنگین شسده بود بو هم میداد بردم تو راه پله ها که نور گیره گذاشتم تا امروز بدمش قالی شویی

بله این هم بعد مسافرت و عوض کردن حال و هوا یه هیجان بالا بود



نظرات 4 + ارسال نظر
درد دل های یک زن متاهل یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 13:06 http://zan94.blogsky.com

مشهد تنها زندگی میکنی؟

درد دل های یک زن متاهل شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 13:33 http://zan94.blogsky.com

وای سارا خیلی صبرت زیاده !!!

شاید وسیله زیاد نداری تو خونه. خسته نباشی بازم عزیزم.
فرشت رو زودتر بده قالیشویی چون میدونی که بو میگیره. خوبه بردی پهنش کردی که خشک بشه

سلام وسایلی که تو هال بودن مبلای ال.میز ناهارخوری.تی وی و میز.لب تاب.فرش.و کتابای عزیزم.ولی من فقط نگران کتابام بودم هفت کارتن کتاب فرش رو تو راه پله انداختم خشک شده باید بدم قالی شویی مسئله اینه که قالیشویی صبحا میان میبرن فقط تومشهد و صبحا هم من نیستمبعد من هم ازا ول اینطوری نبودم زمانه کاری کرد باهم که به عبارتی اول پوستمو کند تا صبور شدم

درد دل های یک زن متاهل شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 10:44 http://zan94.blogsky.com

وااااااااااای !!!
چقدر عادی تعریف کردی دختر !!
من سکته میکنم چنین چیزی ببینم.

در این چهار سال که دورم از خونه اینقد از این بلاها سرم اومده که دیگه شدم
از دیوانه شدن صابخونه نصف شبا وقطع کردن برق واحدا تا بالا اومدن فاضلاب وقتی من مسافرت بود اون لحظه فقط برام مهم کتابام بود حتی به لب تابمم فکر نمیکردم

eee شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 09:01

سلام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.