مهمونی

دیروز ظهر که رفتم خونه یه تیکه نون و خاممه عسلی خوردم خوابیدم

بعدش رفتم ارایشگاه موهامو سشوار کردم رفتم خونه دوستم تا 8 اومدن همه کلی رقص و پذیرایی و بعدشم آش و کش بادمجون

بعد یکی از بچه ها تا مترو مارو رسوند ساعت ده و رب بود به اخرین مترو رسیدیم و قیژژژژژژژژژژژژژژژژ تا خونه  رسیدم خونه لباسارو دراوردم و بعدش حس میکردم خیلی زیاد عصر خوابیدم خودمو مجبور کردم تا 12 بیدار بمونم و نشستم کتاب شرق بهشت از جان اشتاین بک رو خوندم کمی راس 12 مسواک و خوابیدم ولی تودلم همش نگران ایم که چند وقته از 1 1 خرداد زندگیم ا ز روال عادی خارج شده و زبان نمیخونمو فیلم زبانم نمیبینم

نظرات 2 + ارسال نظر
مهناز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 12:59 http://1zan-moteahel.blogsky.com

ایشالله همیشه شاد باشی و زودتر از تنهایی در بیای.البته با اونی که دوسش داری
اگه موافق باشی,تبادل لینک بکنیم و همراهی بکنیم همدیگه رو.

مهناز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:03 http://1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم,آرشیوتو خوندم.ایشالله همیشه شاد و خوشبخت باشی.شما مشهد زندگی میکنید؟تا اونجایی که فهمیدم,تنها زندگی میکنید,درسته؟

سلام عزیزم http://www.zholiet87.blogfa.com/
این ادرس وبلاگ قبلیمه
من مشهدم و فعلا تنها اما سعی میکنم شاد زندگی کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.