9

دیشب بعد از افطار داشتم زبان میخوندم و پایتخت میدیدم بعد یادم اومد برم فرشو از راه پله بردارم درو باز کردم رفتم سمت فرش برق رو هم روشن نکرده بودم یهو دیدم یه نفر داره از پله ها میاد بالا سمت منتاخواستم برقو روشن کنم رسید به پله اول تو نور دیدمش مامان همسایه پایینه همون که پسرش پاش شکسته گویا مهمون اومده برای پسرش واون اومده تو راه پله ها نشسته اینا راحت باشنبعد تا دیده من درم وا شد خوشحال اومده سمت خونه من.اومد تو من هم چون لباس سبک تنم بود پریدم لباس پوشیدم واومدم نشستم بنده خدا خیلی ساکت بود یه چای خوردیمو ساعت یازده ونیم رفت ت ت .این بود مهمون ناخونده من

نظرات 3 + ارسال نظر
خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 20:42 http://pasazvesal.blogsky.com

فکر کنم خیلی حوصلشون سر رفته بوده
مهمون خوبه
ناخوانده هم تنوعه دیگه...

اره یه زمانی مهمون ها همه ناخونده بودن وقتی ما بچه بودیم

آنا پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 12:35 http://aamiin.blogsky.com

برای چی تو راه پله؟ عجب ...
من مهمون دوست دارم اما ترجیحا خوانده.

میگفت خواستم دوستای پسرم راحت باشن.چون واحدای ما خیلی کوچیکن.من تنها مشکلم این بود که لباس تنم کم بود

مهناز چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 14:27 http://1zan-moteahel.blogsky.com

خوبه یه وقتایی آدم مهمون ناخواسته داشته باشه.البته وقتی که حال و حوصله شو دارهراستی تو کارت چیه سارا؟چرا نمیری پیش خانواده ات؟به خاطر کارت موندی مشهد؟

خوبه ادم خونش تمیز باشه و اماده مهمونمن استخدام یه سازمان دولتیم و امکان انتقالی ندارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.