10

پنجشنبه معموملی گذشت مثل همیشه تنها کار مفیدی که کردم  و یادم میاد زبان خوندم و یه استانبولی خوشمزه با گوجه فرنگی درست کردم

جمعه تا 12 ظهر خوابیدم خودم از این همه توانایی خوابی که داشتم و نمیدونستم تعجب کردم ولی عجب روزگرمی بود .5 رفتم نون خریدم بعد دیدم این همه باس پوشیدمم پس یه پارکی ام برم رفتم مینی پارک محلمون و دفر دستک زبانمم بردم اولش نشستم رو صندلی که تو سایه بود و جلو فواره سه تا نیمکت کنار هم بودن یکی یکی بابابزرگا اومدن دیدم نه مثل اینکه حوزه استحفاظی هر روزه اوناست رفتم اونورتر تا نیم ساعت مونده به اذون زبان خوندم و از دیدن بچه های کوچولو لذت بردم بعدش تا رسیدم خونه و بساط افطارو گذاشتم کم بود خفه شم از تشنگی .دیشب هم باد کولر خیلی بهم خورده همه تنم درد میکنه

****دیشب اصلا نخوابیدم و پریشب به خاطر اینکه فهمیدم یه نفر خیلی دروغ برام بافته چند ماهیه.بعد خوابم نمیبرد وقتیم میبرد انگار روحم بالا سرم بود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.