18

5 شنبه عصر با داداشم رفتیم نهنگ عنبر رو دیدیم قشنگ بود .به نظرم وقتایی که از گذشته ارژنگ نشون میداد و جوونیاش ریزه کاری های زیادی به کار برده بود مثل مانتو آستین چین دار رویا جوشای رو پیشونی رویا همه اینارو باید تو اون دهه زندگی کرده بودی تا میخندیددددی بیشتر

بعدش رفتیم پارک ملت دوساعتی نشستیم اما من داشتم از تشنگی شهید میشدم و برگشتیم خونه و نشد بریم شام بیرون و وقتی رسیدم خونه دیگه نمیتونستم بلند شم جمعه لنگ ظهر از خواب بیدار شدیم و جمع و جور کردیم و رفتیم ماشین سوار شدیم به سمت شماااااااال کشور وسط راه اینقد هوا خنک شد وبارون بودو تگرگ که حالمون جااومد و وقتی رسیدیم اینقد خنک بود اونجا که حد نداشت

افاطری رو تو حیاط طبق معمول خوردیم حیاط ابپاشی شده باغچه با گلای شمعدونی و حسن یوسف پر شده بود از حس های خوب تو حیاط شب خوابیدم اما یخ زدم با پتو اونم اینقد که هوا خنک بودد

جمعه هم به بساط کبابو ماهی دودی تو حیاطمون راه انداختیم عصرم خیاطی کردم و با مامانم حررررررف زدم(قسمت خوشمزه ماجرا)

شنبه هم یه سر رفتم به خاله م و دختر خاله م که اومده بود زدم هوا این چندروز خنک و عالی بود

دیروزم عصر برگشتم و رسیدم به هوای گرم و الوده مشهد

نظرات 1 + ارسال نظر
مهناز سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 01:43 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

همیشه به خوشی عزیزم
پس توام شمالی هستی سارا,آره؟

نه اونقد شمال که شما هستید ولی یه جورایی شمال

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.