62

من برگشتم

این یه ماه همکار جدید کنار دستم بود تا کارارو یاد بگیره نمیتونستم بیام بنویسم

من خوبم زندگی در جریانه

درگیر خالم هستیم که مریضه

دیشب اینقد حالش بد بود همه گریه میکردن

من هم که دورم فقط تلفنی اخبارو دارم

یه استکان گلاب خوردم و صورمم باهاش شستم تا کمی اروم شدم موقع خواب


نظرات 3 + ارسال نظر
توت سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 12:19 http://pasazvesal.blogsky.com

کجا رفتی یهو (:
غصه نخور... هرچی مصلحته اتفاق می افته. انشالا که مصلحت سلامتیشون باشه عزیزم

دل آرام دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 11:28 http://mrs-delaram.blogsky.com/

ایشالا که سلامتی شون برگرده.
محرم صفر تموم شد. من منتظرم عروس بشی. ایشالا زودتر خاله خوب بشه. و درگیر شادی های زندگی ات بشی

ان شالله.فعلا که همه درگیر خاله ایم

مگهان دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 10:03 http://meghan.blogsky.com

هزار بار اومدم و به در بسته خوردم...آه
خوشحالم که برگشتی و ناراحت که نا آرومی و خبرهای بد می شنوی اونم تو غربت

+ دعا می کنم و خودم آمین میگم. انشالله که شفاشون رو همسایه تون بده...

به جاش من همه پستاتو خوندمراستش خالم کانسر متاستازه و الانم هوشیاریش پایینههرچی خیرو صلاحشه.ممنون که دعا میکنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.